که با آیینه ها فامیل هستی

ساخت وبلاگ

نمانده هیچ بجز دردِ بی‌شمار از من
که انتقام گرفته‌ست روزگار از من

هر آنچه داشته‌ام، داده‌ام به خاطرِ تو
دل مرا ببر اکنون به یادگار از من

یقین که آینه‌ام لایق نگاه تو نیست
مگر که اشک بشوید کمی غبار از من

پس از تو ناخوشم ای باغبان بیا و ببین
که برگ‌ برگ جدا می‌شود بهار از من

امید بسته به دیدار تازه‌ی من و تو
نمی‌گریزد اگر جان بی‌قرار از من

حسین دهلوی

که با آیینه ها فامیل هستی...
ما را در سایت که با آیینه ها فامیل هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afsaneheshgh بازدید : 3 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 9:20

ما را به وصال تو چه گویم، که محال است
دل در طلبت در تپش و خواب و خیال است

هر روز و شب و ثانیه ها ، و همه ایام
امید چنین پیکر خسته به وصال است

این ماهی گمگشته ی مرداب گل آلود
دلبسته به پیوستن دریای زلال است

هی می گذرم از سر کوی تو به دیدار
دیدار میسر نشد و جای ملال است

در خلوتم از هجر تو ناکام در این راه
دانم که همه موهبتش رشد و کمال است

فهیمه خلیلی

که با آیینه ها فامیل هستی...
ما را در سایت که با آیینه ها فامیل هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afsaneheshgh بازدید : 3 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 9:20

ای عشق که پایان تو پایان زلالی سترویای تو سرمنشاء آشفته خیالی ستهم دردی و هم عین دوایی ، و در آتشسرگشته که مقصود فقط ، بی پر و بالی ستیک درد چو درمان بکند رنج دگر رازاید ، که علاجش لب مینای سفالی ستمحبوبه به فریاد سکوتم نرسیدیلعنت به زمانی که در آن یاد تو خالی ستهر شب بخیالت قدمی میزند این دلدیدار مهیّا کن و بنگر به چه حالی ستسوگند به عهدی که شکستی و بریدیجز عهد شکستن ، همه کردار تو عالی ستخدابنده لو که با آیینه ها فامیل هستی...ادامه مطلب
ما را در سایت که با آیینه ها فامیل هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afsaneheshgh بازدید : 2 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 9:20

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانموین دردِ نهانسوز نهفتن نتوانمتو گرمِ سخن گفتن و از جامِ نگاهتمن مست چنانم که شنفتن نتوانمشادم بخیالِ تو چو مهتابِ شبانگاهگر دامنِ وصلِ تو گرفتن نتوانمبا پرتوِ ماه آیم و چون سایه ی دیوارگامی ز سرِ کوی تو رفتن نتوانمدور از تو منِ سوخته در دامنِ شب هاچون شمعِ سَحَر یک مژه خفتن نتوانمفریاد ز بی مهریت ای گل که درین باغچون غنچه ی پاییز شکفتن نتوانمای چشمِ سخنگوی تو بشنو ز نگاهمدارم سخنی با تو و گفتن نتوانمشفیعی کدکنی که با آیینه ها فامیل هستی...ادامه مطلب
ما را در سایت که با آیینه ها فامیل هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afsaneheshgh بازدید : 9 تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1403 ساعت: 10:21

گاهی خیال می‌کنم از من بریده‌ای
بهتر ز من برای دلت برگزیده‌ای

از خود سؤال می‌کنم آیا چه کرده‌ام؟
در فکر فرو می‌روم از من چه دیده‌ای؟

فرصت نمیدهی که کمی درد دل کنم
گویا از این نمونه مکرر شنیده‌ای

از من عبور می‌کنی و دم نمی‌زنی
تنها دلم خوشست که شاید ندیده‌ای

یک روز می‌رسد که در آغوش گیرمت
هرگز بعید نیست خدا را چه دیده‌ای

قیصر امین‌پور

که با آیینه ها فامیل هستی...
ما را در سایت که با آیینه ها فامیل هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afsaneheshgh بازدید : 8 تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1403 ساعت: 10:21

آیینه ها را در کنارِ هم گذارید
بر زخمِ هر آیینه ای ، مرهم گذارید

تا دردِ دل گوییم با آیینه ی چاه
ما را بحالِ خود در این ماتم گذارید

با مرگِ یک گل باغ را فصلِ خزان نیست
ای زاغها در این چمن پا ، کم گذارید

ای عرشیان ، شادی شما را زیبد ، اما
غم را برای ما بنی آدم گذارید

فرهادیان شیرین ترین خسرو چو رفته است
سنگِ بنایِ عشق را محکم گذارید

سیدمحمد عباسیه

که با آیینه ها فامیل هستی...
ما را در سایت که با آیینه ها فامیل هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afsaneheshgh بازدید : 8 تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1403 ساعت: 10:21

روزگاری که طبیبان همه خود بیمارنددردها مثل بلا بر سرمان می بارندکوچه ها پر ز عبورست ولی چشمی نیستخانه ها پنجره شان نیست همه دیوارندگریه میکرد گلی در تب یک روزنه گفت"چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند"ما که جز گریه ندیدیم خدا میداندخنده ی پنجره زیباست ولی نگذارندکاش چوپان رهایی بشر جلوه کندتا که معلوم شود میش رخان سگسارندهمه کشکول دو رنگی به کمر می بندندریسمان گونه ولی مارتر از هر مارندمن دهاتی تر از آنم که تو می اندیشیداس هستند نه دهقان،که گلی میکارندشاعر؟ که با آیینه ها فامیل هستی...ادامه مطلب
ما را در سایت که با آیینه ها فامیل هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afsaneheshgh بازدید : 28 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1402 ساعت: 10:07

چشم آهو چه مگر گفت به سرپنجهء شیرکه شد از صید پشیمان و سر افکند به زیراگر از یاد تو جانم نهراسید ببخشزندگی پیش من ای مرگ حقیرست'>حقیرست حقیرمنّتی بر سر من نیست اگر عمری هستپیش این ماهی دلمرده چه دریا چه کویرچو قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟هیچ یک من چو کبوتر نه رهایم نه اسیراز تهیدستی خود شرم ندارم چون سروشاخه را دلخوشی میوه کشیده ست به زیرما به نظم تو خطایی نگرفتیم ای شعرتو هم آداب پریشانی ما را بپذیرفاضل نظری که با آیینه ها فامیل هستی...ادامه مطلب
ما را در سایت که با آیینه ها فامیل هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afsaneheshgh بازدید : 36 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1402 ساعت: 10:07

یکدم ز بی‌وفایی عالم غمت مباد
یک عمر عاشقی کن و یکدم غمت مباد

مردم به هر که آینه شد سنگ می‌زنند
از طعنه‌های عالم و آدم غمت مباد

گفت: اولین نشانۀ عاشق شدن غم است؟
بوسیدمش به گریه و گفتم: غمت مباد

روزی اگر قرار شد از هم جدا شویم
من می‌روم ز یاد تو کم‌کم، غمت مباد

دلشوره‌ٔ وصال و پریشانی فراق
از این غمت نبود، از آن هم غمت مباد

فاضل نظری

که با آیینه ها فامیل هستی...
ما را در سایت که با آیینه ها فامیل هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afsaneheshgh بازدید : 35 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت: 19:57

وقتست که بنشینی و گیسو بگشایی‎ تا با تو بگویم غم شب‌های جدایی‎ ‎ بزم تو مرا می‌طلبد، آمدم ای جان‎ من عودم و از سوختنم نیست رهایی‎ ‎ با شوقِ سرانگشت تو لبریز نواهاست‎ تا خود به کنارت چه کند چنگ نوایی‎ ‎ عمری‌ست که ما منتظر باد صباییم‎ تا بو که چه پیغام دهد باد صبایی‎ ‎ ای وای بر آن گوش که بس نغمه‌ی این نای‎ بشنید و نشد آگه از اندیشه‌ی نایی‎ ‎ افسوس بر آن چشم که با پرتوِ صد شمع‎ در آینه‌ات دید و ندانست کجایی‎ ‎ در آینه بندان پریخانه‌ی چشمم‎ بنشین که به مهمانی دیدار خود آیی‎ ‎ بینی که دری از تو به روی تو گشایند‎ هر در که بر این خانه‌ی آیینه گشایی‎ ‎ چون سایه مرا تنگ در آغوش گرفته‌ست‎ خوش باد مرا صحبت این یار سرایی‏هوشنگ_ابتهاج که با آیینه ها فامیل هستی...ادامه مطلب
ما را در سایت که با آیینه ها فامیل هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afsaneheshgh بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1402 ساعت: 3:46